سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهمن 85 - کلبه عشق


خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
23759

:: بازدید امروز ::
2

:: موضوعات وبلاگ ::


:: لینک به وبلاگ ::

بهمن 85 - کلبه عشق

:: دوستان من ::


:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ ::

:: مطالب بایگانی شده ::

فروردین
بهمن 85
بهمن
بهار 1386
زمستان 1385

85/3/3 :: 1:54 عصر



85/3/3 :: 1:42 عصر



85/2/25 :: 7:36 عصر


ساحل دریا تو یی آن موج بی پروا تویی

 غرق این دریا منم آن ذورق زیبا تویی

مه تویی مهتاب تویی آن گوهر شبتاب تویی

بی تو من سردم بدان هم نور و هم گرما تویی

اول و آخر تویی .هم ماه و هم اختر تویی

بی سرو سامان منم . آرامش حانها تویی

نسترن تو یاسمن تو جلوه گلشن تویی

بی نفس من در قفس من عشق بی همتا تویی

همدم جانم تویی هم دین ایمانم تویی

عاشق جانت منم . در خواب و در رویا تویی

 

 


85/2/1 :: 3:46 عصر


لحظه لحظه به تو می اندیشم

ای که هر لحظه من در گروی خنده توست

ای که روح و تن من در طلب شنیدن صدای توست

تو مرا به جنون کشانده ای

چه خوش لحظاتیست با تو بودن

چه خوش لحظاتیست به فکر تو بودن

پس کنارم بمان تا به جنون تن بدهم

تا که در رگهایم عطر تو جاری شود

تا که تا سرحد مرگ عاشق تو باشم

عاشق و تشنه و دیوانه و ... آه

وای چه خوش لحظاتیست با تو بودن

وای چه خوش لحظاتیست به فکر تو بودن

تپشهای قلب من

اشکهای روان من

چشمهای خیس من

عشق بی گدار من

همه به فدای تو

ای تو مینای دل شکسته ام

ای تو رویای شب و سکوت من

جان من فدای تو، عشق من نثار تو

تو ای زیباترین فرشته خاکی

توای عشق تمام نشدنی

پس با من بمان

بمان تا طعم شیرین ترین

                       با عظمت ترین

                                              زیباترین

                                  و آسمانی ترین عشق روزگار را به تو بچشانم

و تو ای دلیل بودن و زندگی من

و تو ای دلیل تپشهای تند قلبم

در کنارم بمان

بمان تا تو را با حقیقتی بیش از پیش آشنا کنم

حقیقت عشق

و تو را بسان الهه ای سرشار از زندگی،سرشار از عطر زندگی

پرستش کنم

و تو ای الهه من،ای عشق جاودان

کنارم بمان

بیارام کنارم و مرا سرشار از چشمه وجودت ساز

سرشار از طعم زندگی

و من هم هیچگاه طعم لبان تورا فراموش نخواهم کرد و طعم با تو بودن را

و همچنان تو را،عشق تو را و زیبایی وصف ناپذیرت را می پرستم

با من بمان...

 


85/1/31 :: 10:45 صبح


آرزوهای عاشقانه

عشق سراسر وجودم را گرفته و مرا در کوچه های باریک خود به هر سو می کشاند.قلبم می ﭠﭙد و مرا صدا می زند و از من می خواهد که با او در احساسش شریک شوم.از من می خواهد که برای او کمکی باشم تا آرامتر به ضربان درآید

با یاد او هر لحظه اشکهایم بر من چیره می شودو یارای مقابله را از من میگیرد

آه دل من تو با من چه کردی؟چرا؟

آرامش زندگی ﭘر از نشاطم جای خود را به طوفانی عظیم وعشقی استوار داده.و من  با آن به آرامش برسم .

خدایا من دلم را به تو ﺳﭙرده بودم.از تو خواسته بودم که دروازه های دل ﭘر احساسم را تنها برای یک نفر باز کنی.کسی که بتوانم در دنیای ﭘر از عشق او گم شوم و خود را یارای مقابله با احساسی که او نسبت به من دارد و احساسی که خود نسبت به او دارم ببینم.از تو خواسته بودم که اگر دروازه های دل من را برای او باز کردی من را در دریای عشق بی انتهای او غرق کنی

آه ای خدای من

کاش توانایی بیان احساسم را داشتم.کاش زبانم از بیان آن عاجز نبود

کاش او را با لبخندی از عشق سرمست وجود خود می کردم

کاش می دانست که چگونه دل در گروی عشق او ﺳﭙرده ام

کاش می دانست که انتظار در زندگی ﭘر احساس من به ﭘا یان رسیده و من تفاوت این احساسی را که تنها نسبت به او دارم با تمامی احساس هایی که در زندگیم داشته ام باور کرده ام

آه ای خدای من

خدایا نمی دانم چگونه این عشق را ابراز کنم.من تو را باور دارم و تو تمامی اعتماد من در زندگی هستی.کلید دروازه های دلم را نیز به همین دلیل به تو ﺳﭙردم

آه ای خدای من

 لحظه بزرگ زندگی من فرا رسیده و تو آن را برایم فراهم کردی.زندگیم به سویی می رود که هر لحظه بیشتر مرا در خود غرق میکند؟

ای خدای من

من در تمام زندگی با تمام وجود فقط عشقی با این عظمت را از تو خواسته بودم

و تو با امواج الطافت من را به اقیانوس عشقم رساندی

بار خدایا

حال حاضرم هر بهایی را برای دلی که از احساس مالامال باشد ﺑﭙردازم.می خواهم رنگ عشق را به تمامی زندگیم بزنم.می خواهم که زندگی سیاه و سفیدم را با آن رنگی کنم

وقتی صدایش را در ذهن خود مرور می کنم می بینم که درهر لحظه صدای او آرامشی بس عظیم برای دل خسته من است.صدایش نوید امنیتی بزرگ است.امنیت وآرامشی که می توانم تا ابد ان را از آن خود کنم

می دانم که او نیز احساسی همانند من دارد.می دانم که دوستم داردومیدانم که دلش را با همه وجود به من داده است.

دلم مرا میکشاندتا به سوی عشق او ﭘرواز کنم.

نمیدانم.هیچ چیز نمیدانم.حکمت تو را نیز نمیدانم.اما این را می دانم که در این لحظه آرزو دارم که به من توانی دهی و قدرتی بخشی که بتوانم این عشق را ابراز کنم

به امید تو که سرور عشاق جهانی


85/1/27 :: 8:18 صبح


 

 

گفته بودی عشق را تعریف کن

هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم، خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان، روشنگرست
لیک عشق بی زبان، روشنترست

باغ زیبائی است خیلی باغ عشق
با صفا جائی است خیلی باغ عشق

جویباری هست در باغش روان
آب آن از اشک پاک عاشقان


عشق دستور زبان زندگیست
تک سوال امتحان زندگیست


عشق پروازیست بر اوج جهان
هشت فرسخ آن ور، هفت آسمان


میروی آن سوی عالم مستقیم
میشوی دور از خودت ده متر و نیم


میپری از بیکران تا بیکران
زیر پایت مهر و ماه  و کهکشان

ارتفاعی بر فراز دلخوشی است
آن سوی افسردگی و خودکشی است

مثل زنبور است عشق اندر مثل
هست نیشش نیز شیرین چون عسل


***
عشق یعنی استقامت داشتن
در بتون های زمین گل کاشتن

عشق؛ در سلول؛ مهمان بودن است
بهر آزادی به زندان بودن است


عشق یعنی پایداری در وفا
جان فدای یار کرد، بی ادعا


دولت عشق از تلاطم ها جداست
بی خیال توطئه یا کودتاست
***
عشق یعنی آنچه در بازار نیست
دیر و مسجد را به کارش کار نیست
*
عشق گاهی کاغذ است و خودنویس
لرزش دست من و شعری سلیس

عشق یعنی جوهر خودکار جان
میتراود تا که بنویسد روان


عشق یعنی درد مردم در سخن
مثل شعر تو عزیز یا شعر من!
***
چیستی آغاز و پایان جهان؟
عشق آغازست ، پایان هم همان


چیست میل زندگی در جان ما
نیز واجبتر ز آب و نان ما؟


این همان عشق است، ذات و ژن شده
در هوای آدم، اکسیژن شده


عشق یعنی شاه بیت یک غزل
شاعرش انسان و تاریخش ازل
***
عشق گاهی هم خصوصی میشود
پر ز عطر دیده بوسی میشود


دست ها با هم تلاقی میکنند
بعد هم اعضای باقی میکنند

!
در نفس ها لرزه، در تن ها تکان
تا جرقه برزند آتش به جان


عشقبازی را هزاران ارزش است
لذت است و نرمش است و ورزش است

گاه مثل ژیمناستیک است عشق
افتخار هر المپیک است عشق


عاشقا دریاب نیروی درون
گر که غافل بودی از آن تاکنون


وزنه برداری بکن گردن فراز
از دوپینگ واز بقیه بی نیاز

عشق یعنی در سخن آمادگی
تا بگوئی حرف خود با سادگی


85/1/26 :: 12:27 عصر


                                                                                                                                                           

 

رویای با تو بودن

در بستر تنهایی
شب تا به سحر بیدار مانده بود
و من، غرق رویای شیرین دوست داشتنها
با هم بودنها
آسمان دلم پر ستاره بود
ماه در کنارم آرمیده بود
به هر کجا که می نگریستم
روشنایی بود و نور
تلاءلو مهتاب
آه رویای قشنگ با تو بودن
در سپیده دم بیداری
شب آرام
در کنار بسترم خوابیده بود


                          

85/1/24 :: 1:8 عصر


خوشه های عشق

من سالیان سال در بدر به دنبال عشق گشته ام
من تمام سرزمینهای دور را
در جستجوی عشق زیر پا گذاشته ام
من در پس کوچه های عاشقی
دلم را ، رد تک تک خانه ها یش جا گذاشته ام
من در تاریکی شبهای تنهایی
از همه این کوچه ها گذشته ام
من چه غزلهای عاشقانه برای عشق سروده ام
من آتش عشق را ، در دل همه عشاق افروخته ام
من خوشه عشق را به گیسوی دختران زیبا آویخته ام
من جرعه جرعه شراب عشق را ، با تو نوشیده ام
من چه شبها به یاد عشق تو تا به سحر گریسته ام
من در زندان تنهایی بدون عشق افسرده ام


85/1/23 :: 11:45 صبح


                                                                                    

با تو تنها می شود

با تو تنها می شود ___ معنی هستی را چشید
در ره نا منزلی ___ در منزلت ماوی گزید
با تو آسان می شود ___ از در بدر بودن گریخت
سر به روی زانوان ___ از بی کسی اشکی نریخت
ای طلوع هستی ام ___ آسان چه تابیدی بتاب
سر به روی سینه ام ___ تا جان به تن دارم بخواب
از طلوع هستی ات نوری به شبهایم بریز

                    تا ابد با من بمان از من و عشق مگریز
   

                                                                       

  

<      1   2      
سفارش تبلیغ

*
*
*
*
*
*
*